رمان ددی خفن من
p¹
ویو ات
امروزم ی روز خسته کننده روزی نیس که شور و شوق داشته باشم ...دلم میخواد بمیرم...تنها آرزچیی که دارم...چه حسی داره؟! ..مادرت بمیره با ناپدریت زندگی کنی؟!
ناپدری که عاشقش باشی؟!...واقعا احمقانه اس!...
روی تخت نشسته بودم و توی فک بودم...چطور میتونم بمیرم ؟! ...اگه ناپدریم نبود تا حالا خودمو ¹⁰⁰ بار کشته بودم...تو حال خودم بودم که لورا زنگ زد(دوستش)
الو...
لورا : سلام دختر چه خبرا
ات : هیچی...چیشده؟!
لورا : میگم...میای بریم بار؟!
ات : میدونی که ناپدریم نمیزاره
لورا : اتتت..اونکه واقعا پدرت نیس
ات : بالاخره که سرپرستی من به عهده داره لورا
لورا : حالا بیا بریم بار
ات : ...
ویو ات
امروزم ی روز خسته کننده روزی نیس که شور و شوق داشته باشم ...دلم میخواد بمیرم...تنها آرزچیی که دارم...چه حسی داره؟! ..مادرت بمیره با ناپدریت زندگی کنی؟!
ناپدری که عاشقش باشی؟!...واقعا احمقانه اس!...
روی تخت نشسته بودم و توی فک بودم...چطور میتونم بمیرم ؟! ...اگه ناپدریم نبود تا حالا خودمو ¹⁰⁰ بار کشته بودم...تو حال خودم بودم که لورا زنگ زد(دوستش)
الو...
لورا : سلام دختر چه خبرا
ات : هیچی...چیشده؟!
لورا : میگم...میای بریم بار؟!
ات : میدونی که ناپدریم نمیزاره
لورا : اتتت..اونکه واقعا پدرت نیس
ات : بالاخره که سرپرستی من به عهده داره لورا
لورا : حالا بیا بریم بار
ات : ...
- ۳.۷k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط